ثنا جوجوثنا جوجو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

جوجوی من و مجتبی

خدایا چشمتو از زندگیم برندار..............

ورود داداش علی

دختر نازم حالا دیگه یه داداش ناز داره و دیگه تنها نیست ثنای مامان آفرین دخترم که خیلی خانومی اومدن داداشی خیلی بهم نریختت و خوب کنار اومدی خیلی دوستش داری و اصلا اذیت نمی کنی  از اینکه دیگران به داداش توجه میکنن یه کوچولو ناراحت میشی ولی زودی باز میشی " داداشی عزیز دلم      جیجرتو بخورم    اینجوری نگام نتن    با چشات صدام نتن " اینا جملاتی  که برا داداش استفاده میکنی و خودت هم ذوق میکنی ...
9 ارديبهشت 1394

ساده میگذرد روزهای قد کشیدن دردانه ی مادر ...

نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست بلاخره وقت کردم بیام  و بعد از یه غیبت طولانی چند سطر ی بنویسم خدارو صد هزار بار شکر که دختر نازم دیگه بزرگ شده و قد کشیده اینروزا اونقد سرم شلوغ بوده و درگیر  که متوجه نشدم که  چقد خانوم شده و دامنه لغاتش وسیع و خیلی هم حاضر جواب اینم چند تا عکس از دخترم  مهربون و شیرین زبونم    ...
19 مهر 1393

بدون عنوان

و امـــــــا تو ... !                         تو همان شقایق معروف سهرابی                                                  تا تو هستی زندگی باید کرد .. !!!!!!!!!!!! عزیز مامان : نمی دونم بایدچیکار کنم تا تو رو داشته باشم عشقه مامان بدجوری ب...
28 مرداد 1393

چقد بده بی کسی و بدتر از اون همه کنارت باشن ولی تنها باشی

چقد بده کسی رو نداشته باشی و بدتر از اون که همه کنارت باشن و به تمام معنا تنها باشی سه هفته ای میشه که مادر جون دست رد به سینمون گذاشت و گفت دیگه تورو نگه نمیداره با اینکه ازش خواهش کردم که تا دنیا اومدن داداشی تحمل کنه و راضی شه تو پیشش بمونی تا وقتی که داداشت بیاد هیچ استرسی نداشته باشی الهی برات بمیرم مامان به خدا هر روز که اداره میام تا ظهر حالم گرفته و همش اشکام سرازیره  می دونم مادر جون خیلی مهربونه تو خیلی دوستش داری اونم تو رو دوست داره ولی از اون سفر سه روزه ای که رفتیم  000000000000000000000 بعضیا زیر پاش نشستن و ... این شد که تو هر روز صبح با استرس از خواب بیدار میشی ...
26 تير 1393

دوباره زیر بار غم کمر دلم شکست

♥♥♥♥ ♥♥♥ خدایــــــــــــــــــــ♥ـ ــــــــــــــــــــــا . . . ♥♥♥ ♥♥♥♥ اینروزا انگاری خبری از خوشی نیست چقد خسته شدم از بس غصه خوردم و استرس داشتم خدایا  بزرگیت  رو شاکرم ولی دیگه صبرم تموم شده چرا همش از در دیوار دنیامون غم و بیماری میباره باز خواهر  عزیزتر از جانم دچار مشکل شده خدایا میدونی چقد برام عزیزه میدونی  همه ی دنیای منه خدایا چرا باید براش اینقدر مشکل پیش بیاد بس نیست اینهمه درد و اینهمه مشکل و اینه...
5 تير 1393