چقد بده بی کسی و بدتر از اون همه کنارت باشن ولی تنها باشی
چقد بده کسی رو نداشته باشی
و بدتر از اون که همه کنارت باشن و به تمام معنا تنها باشی
سه هفته ای میشه که مادر جون دست رد به سینمون گذاشت و گفت دیگه تورو نگه نمیداره
با اینکه ازش خواهش کردم که تا دنیا اومدن داداشی تحمل کنه و راضی شه تو پیشش بمونی
تا وقتی که داداشت بیاد هیچ استرسی نداشته باشی
الهی برات بمیرم مامان به خدا هر روز که اداره میام تا ظهر حالم گرفته و همش اشکام سرازیره
می دونم مادر جون خیلی مهربونه تو خیلی دوستش داری اونم تو رو دوست داره
ولی از اون سفر سه روزه ای که رفتیم 000000000000000000000
بعضیا زیر پاش نشستن و ... این شد که تو هر روز صبح با استرس از خواب بیدار میشی
و منو میبوسی و میگی مامان هستی و تا حاضر میشم و پرستارت میاد
کلی گریه و التماس که مامان نرو من بچه خوبیم مامان اگه میری منو ببر پیش مادر جون
الهی برات بمیرم مادر که اینجوری به پاهام میچسبی و التماس میکنی به خدا دلم هزار تیکه شده
الهی نبینم غمتو اون اشکات که گوله گوله میریزه رو گونه های قشنگت
و اون دستای نازی که جلوی منو میگیره تا نرم
الهی قربون قدت بشم که پشتتو به در میزنه تا نزاری من برم
خدایا کاشکی مادرجون یکم صبر میکرد اینهمه که زحمت کشیده بود این سه ماه هم صبر میکرد
دخترمو از خودش نمیروند تا به دنیا اومدن بچم و بعدش هم که 6 ماه مرخصیم و دخترم بزرگ میشد
مامانی من که مامان ندارم کسی رو هم غیر از خواهر مریضم تو این شهر ندارم
یه بابای پیر مهربون دارم که داره از دایی مراقبت میکنه و هزار تا غم و نگرانی داره
ولی ...
میدونم با اومدن داداشت حتما بهت استرس وارد میشه برا همین دوست نداشتم
این سه ماه مونده اینجوری بشه دخترم
اینقد ناراحتم که خدا میدونه خیلی از دست کسایی که باعث شدن ناراحتم
ولی دلم نمیاد کوچکترین آهی بکشم
ولی دخترم سپردمت به تنها کسی که دارم و آرومم میکنه
سپردمت به خدا عزیزم که خودش با رحمانیتش دل کوچیکتو آروم کنه
تا با پرستارت خوبگیری و اینقد اذیت نشی
خدایا خودت دل دخملیه کوچولومو آروم کن