بوی مادر
دوباره بوی عید می آید
بوی پرتقال می آید
بوی اتاق مهمان خانه که درش باید بسته باشد
بوی شب بو، بویی که فقط بوی سال جدید بود
اگر چه حالا همه اینها جز خاطره ای نیستندو فکر کردن به همه اینها
دقایقی از تحمل من خارج است
و بوی تن مامان جز در رویا محقق نمیشود . . .
میدانی...
بعضیها را هر چه قدر بخوانی...خسته نمیشوی!
بعضیها را هر چه قدر گوش دهی...عادت نمیشوند!
بعضیها هرچه تکرار شوند... باز بکر هستند و دستنخورده!
دیدهای؟
شنیدهای؟
بعضیها بی نهایتند!
مثل مادر...
نبودنِ تو
فقط نبودنِ تو نیست
نبودنِ خیلی چیزهاست…
کلاه روی سرمان نمیایستد!
شعر نمیچسبد…
پول در جیبمان دوام نمیآورد!
نمک از نان رفته!!!
خنکی از آب………….
” ما بیتو فقیر شدهایم ” مادر ….
وقتی غم روی دلت سنگینی میکند، میخزی کنار مادر و برایش آه میکشی
و او آهت را به جان میخرد و آرامت میکند.
وقتی شادی و مرغ دلت خنده سر میدهد، میروی پیش مادر و با آب و تاب برایش
از شادیات میگویی و او خندهات را به جان میخرد و خوشحالتر از تو دهانش به خنده باز میشود.
رفیق بیکلک، مادر را چه خوب گفتهاند. نه در غمش غل و غش دارد و نه در خوشحالیاش؛
مهر میجوشد از اندام مادر.
یادت هست بچه که بودی دلت میخواست الکی هم که شده بهانهبگیری
و قطره اشکی به چشمت بیاوری که کسی نگاهت کند؟
اگر کسی توجهی به تو نداشت، ولی مادر دواندوان میرسید
و آن قطره اشک نمایشی را از کنار چشمت میچید
و انگشتی لای موهایت میانداخت ونازت را میخرید. خوش به حال آنها که مادر دارند
مادر بهشت جایگاهت