دلتنگی مادر
خدایــــــــــــــــــــ♥ـ
وقتی همه چیز را به تو می سپارم ،
نورِ بی كرانِ تو در من جریان می یابد ؛
و دعایم به بهترین شیوه ی ممكن متجلی می شود . . .
پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها می كنم ،
تا تمام آشفتگی ها و سردرگمی هایم ،
در حضور امن و گرمِ تو ،
به آرامی ذوب شوند و از میان بروند . .
ولی نمی دونم چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دلم به وسعت شهر تنگ است و به اندازه تمام مردم شهر تنها
عجب روزگاری دارد این دلم ، بیچاره همیشه خسته و نگران همیشه مضطرب و پریشان
کاش میشد صیقلش داد از بس این روزگار زخمش زده تیره و کدر شده
و بدتر از همه تو این ظلمات خدا را گم کرده
اصلا شاید این دلیل تمام بدبختیهایش باشد
یادم باشد این بار که دیدمش بگویم تکانی بخورد تا کی میخاهد بشیند
و با نا امیدی تیکه هایش را کنار هم بچسباند
یادم باشد بگویم که می گویند آن که از رگ گردن نزدیک تر است
در انتظار یاری دادنش میباشد پس فریادبزن فریاد بزن تا صدایت را بشنود
ولی مگر میشود حصار دلم سخت و سنگ شده چطور ........
بغض دلم ترکیده ترکش هایش تارهای صوتی اش را نابود کرده
اینک این دل فقط سکوت را میتواند فریاد بزند نمی شود نه نمی شود
آه بیچاره دلم یادم آمد از دردهایش
یادم آمد که او نه میتواند و نمیشود فریاد بزند و تنها
تنها باید لبخند بزند لبخندی به تلخی تمام غصه های دنیا