ثنا جوجوثنا جوجو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

جوجوی من و مجتبی

خدایا چشمتو از زندگیم برندار..............

هرچی آرزوی خوبه مال تو

  عشق کوچولوی مامان دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند حتی این روزها گاهی پرواز می کنم من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم       ...
6 اسفند 1392

واکسن 18 ماهگی

تک ستاره آسمون زندگی مامان الهی قربونت برم که خیلی ماه شدی و شییرین زبون واکسن 18 ماهگیت خیی اذیتت کرد یه روز تمام نمیتونستی پاتو تکون بدی خیلی هم تب داشتی تا سه روز هم همش گریه میکردی   لب به غذا هم که نمیزدی یک کیلو کم کردی  الهی بمیرم ناراحتیت و نبینم ولی ..... خدارو شکر   که دیگه کم کم داری جون میگیری و با شیرین زبونی هات دل مامان و آب میکنی   فرهنگ لغت ثنا ایشلی (شکلات) ، آشیخ (آخیش ) ، ناناسی (زن دایی ) ، بیس (سیب) جوشت (گوشت) ، آلاشلو (شلوار) ، اوپاس (افتاد) و ........ وقتی تخم مرغ به وسیله یک نیرو از خارج می شکند ، یک زندگی...
16 بهمن 1392

درد و دل ماماني

  پروردگارا ....   اعتراف ميکنم که گه گاه از مشکلات زندگي خـــــــــــــــسته ميشوم   و معرفتم کمرنگ ميشود، اي خدا مگذار به سبب خستگي هايم تو را فراموش کنم سلام  ماماني اينروزا اصلا حوصه ندارم  خيلي ناراحتم آخه خاله جون مريضه خيلي هم حالش بده نميدونم چرا اينجوري شد چرا خاله جون مريض شد خيلي دلم گرفته ميدوني تو تمام دنيا من همه ي اميد و همه ي دنيام  و همه ي کس و کارم و سنگ صبورم همين خواهرمه هميشه تو خوشي و ناخوشي پشتم بوده و هيچ وقت نزاشته آب تو دلم تکون بخوره دخترم از خدا بخاه دعاکن خواهرم شفاي کامل بگيره ...
18 دی 1392

قاصدک خرابه نشین

شهادت نازدانه امام حسین رو تسلیت میگم دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم کرببلا محتاجم... دلم خیلی هوای کربلا رو کرده کاشکی یه روز آقا ما رو هم بطلبه آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن همیشه پروانه ها دور سرم میگردن از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی هر کسی مشکل داره،میزنه زیر گریه مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه به یادتون میمونه؟بابام امام حسین...
17 آذر 1392

بدون عنوان

  از بس دستهايم را بلند کردم و صدايش کردم دستهايم بوي خــــــــــدا مي دهد بعضي از آيات هستند که وقتي اونا رو مي خونم ، شرمنده خدا ميشم ...مثل همين آيه   " أليس الله بکاف عباده "(زمر آيه 36)   آيا خـــــــــــــــــــــــــــــدا برای بندگانش کافي نيست ؟     ...
17 آذر 1392

دست دخترم

فرشته عسلي مامان سلام ديشب موقع بازي با مادر جون دستت از آرنج دراومد الهي فدات شم خيلي غصم گرفته بود دلم داشت ميترکيد  بابا مجتبي هم يکم با دستت ور رفتو به اين نتيجه رسيد که هيچيت نيست و رفت استخر ولي شيريني مامان آروم نميشدي و همش گريه ميکردي و جيغ ميکشيدي دلم تاب نياورد رفتيم خونه مادرجون تا چاره کنم مجبور شدم  بر خلاف ميلم برديمت شکسته بند خونگي وايي کلي حرص خوردم ولي خداروشکر خيلي راحت دستت رو جا انداخت و شما هم انگار نه انگار دوباره شروع کردي به شيطنت و بازي   خداروشکر فرشته کوچولوي من حالش خوب شد چشمه ي بهشتي مامان: 7 تا مرواريدت نمايان شدن و لثه هات هم ورم کرد...
17 آذر 1392

بدون عنوان

خدايا شکرت که ديگه دخترم با عنايت تو ميتونه درست و حسابي راه بره  و به خاطر این سلامتی خدای عزیز و مهربون ازت ممنونم جوجه ي ناز مامان از 11 ماهگي شروع کردي به راه رفتن ولي دقيقا از روز تولدت ديگه چهار دست و پا نميکني و ديگه رسماً راه ميري قربونت برم که اينقد علاقه داري به راه رفتن ديروز يه دقيقه ننشستي و همش در حال راه رفتن و دويدن بودي ثنا جونم امیدوارم همیشه تو خوبیها ثابت قدم و پیش قدم باشی ...
31 تير 1392

شيرينکاري هاي شیرینی زندگیمون

عشقه مامان سلام جونم برات بگه عزيزم : اونقده جيگر شدي که همه دوستت دارن خيلي خيلي کنجکاو شدي و اطرافتو خوب داري و دقت ميکني دس دسي ميکني و با شنيدن صداي آهنگ ميرقصي و سرسري ميکني                                  «الهي دورت بگردم»   موقع بازي با بنيامين کلي داد و جيغ ميزنه و خيلي بازي با بنيامين رو دوس داري بميرم برات که عشقه کنترل ، موبايل، تلفن و ظروف آشپزخونهرو داري جديدا هم شدي جارو برقي فداي انگشتاي نازت برم که هر چي تو خونه&...
31 تير 1392

7 ماهگی ثنا جون

  عزیز مامان ٧ ماهگیت مبارک جیگرتو بخوردم مامان جان که اینقد به خوردن علاقه داری همش دوس داری قاشقو از مامان بگیری و غذاتو با جاش سر میکشی قربوست برم ثنا جان اينروزا خيلي بي تاب شدي مامان انگاري الماس کوچولوت داره خونمايي ميکنه فک ميکنم کم کم دُر زيباي دخملم، دندوناي نازش داره خودي نشون ميده که اينقده اذيت ميشي بميرم دو سه روزه خواب نداري ايشالا به سلامتي الماساي قشنگتم دنيامو درخشون ميکنه     ...
31 تير 1392