ثنا جوجوثنا جوجو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
زندگی مشترکمون زندگی مشترکمون ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

جوجوی من و مجتبی

خدایا چشمتو از زندگیم برندار..............

مادربودن

مادر شدن ، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند برای من بود. تواین مسیر گاهی ناشکری کردم وهر از گاه شکری . خداوندا ، کمکم کن که در ادامه مسیر سربلند باشم. هم پیش تو وهم پیش زیباترین هدیه هایی که به من بخشیدی ...
10 مرداد 1394

مهربانی های مهربانم

شکر خدا ثنا جون داره بزرگ و بزرگتر میشه و ازهمه مهمتر داره به کمالاتش اضافه میشه و من هروز بیشتر از همیشه شاکر این نعمت بزرگ هستم که تو کنارمی راستش دختر داشتن بهترین حسه تو دنیا که تا تجربش نکنی نمی تونی درکش کنی من عاشق نظر دادنت که منو به آینده امیدوار تر میکنه عاشق کمک کردنات و صد البته دلسوزی هات هستم دیروز که خوشحال اومدی پیشم ولی دیدی کلی کار رو سرم ریخته و دست تنهام با اون چشای قشنگت و یه حسرت و آه گفتی کاشکی من بزرگ بودم کمکت می کردم اینقد خسته نمیشدی  ایشالا بزرگ میشم به مامانم کمک میکنم فهمیدم که خیلی بزرگ شدی خیلی بهترین من : برا داداشی هم که یه پا مامان شدی...
6 مرداد 1394

بدون عنوان

می گویند عشق خدا به همه یکسان است ولی من می گویم مرا بیشتر از همه دوست دارد وگرنه به همه یکی مثل شما رو میداد تو تکراری ترین حضور روزگار منی   و من عجیب به آغوش تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام دخترم ... تو همان مهربانی ؟!! یا مهربانی همان توست ؟ !! نمیدانم... فقط میدانم بی شک باهم نسبت نزدیکی دارید صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم! چه خوب شد به دنیا اومدی و چه خوب ترشد دنیای من شدی...
5 مرداد 1394

تقدیم به دختریکی یدونه ام

♥♥♥♥ ♥♥♥ ثنـــــــــــــــــــــ ـ ــــــــــــــــــــــا . . . ♥♥♥ ♥♥♥♥ تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت در زندگیم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق یک مادر باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشی تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رق...
25 خرداد 1394

دلم خدا رو میخاد

اینروزا دیگه آغوش خدا هم برام باز نیست تا یه دل سیر گریه کنم دلم یه آغوش میخاد  یه آغوشی مثه خدا که هرچی داد بزنم هرچی گریه کنم گلایه کنم هیچی نگه و فقط  گوش کنه و بعد آرومم کنه  یه دستی رو میخام که وقتی نوازشم میکنه حداقل اگه مرهم نباشه سرخی سیلی روزگارو بیشتر نمایان نکنه یه گوشی  میخاد که وقتی گلایه میکنم نگه سخت نگیر مگه چی میشه بگه خیلی زود درستش میکنم آروم باش درست شد تموم شد حل شد خوب شد دلم خدا رو میخاد ...
14 ارديبهشت 1394

ژدر قهرمان زندگی روزت مبارک

تقدیم به بابا مجتبی دستان پر مهرت را می‌بوسم، روزت مبارک مهربان‌ترینم ... قوی‌ترین فرشته راه زندگی، شاهزاده قصه‌های مهربانی، اسوه سکوت و مردانگی، دوست داشتنی‌ترین صدا و نگاه با دستانی گرم و قوی به نام زندگی به نام پدر ... ...
13 ارديبهشت 1394

ورود داداش علی

دختر نازم حالا دیگه یه داداش ناز داره و دیگه تنها نیست ثنای مامان آفرین دخترم که خیلی خانومی اومدن داداشی خیلی بهم نریختت و خوب کنار اومدی خیلی دوستش داری و اصلا اذیت نمی کنی  از اینکه دیگران به داداش توجه میکنن یه کوچولو ناراحت میشی ولی زودی باز میشی " داداشی عزیز دلم      جیجرتو بخورم    اینجوری نگام نتن    با چشات صدام نتن " اینا جملاتی  که برا داداش استفاده میکنی و خودت هم ذوق میکنی ...
9 ارديبهشت 1394